گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
امام شناسی
جلدششم
درس هفتاد و ششم تا هفتاد و هشتم
تفسير آيه «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك...»


بسم الله الرحمن الرحيم

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين

و لعنة الله على اعدائهم اجمعين من الآن الى قيام يوم الدين

و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم

قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:

يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس و الله لا يهدى القوم الكافرين[1].

«اى پيغمبر! برسان و تبليغ كن به مردم آنچه را كه از جانب پروردگارت به تو نازل شده است! و اگر نرسانى، رسالت پروردگارت را نرسانده‏اى! و خداوند تو را از مردم حفظ مى‏كند، و خداوند گروه كافران را هدايت نمى‏كند!».

اين تهديد شديد الهى به پيامبر از جانب خداوند، درباره غدير خم و نصب مولى الموالى حضرت امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام به مقام ولايت و امامت و خلافت‏بلافصل رسول الله و معرفى ايشان به عموم مردم بوده است.

بازگشت به فهرست

غديريه آيه الله العظمي :شيخ محمد حسين غروي
باده بده ساقيا ولى زخم غدير چنگ بزن مطربا ولى به ياد امير

تو نيز اى چرخ پير بيا زبالا به زير داد مسرت بده ساغر عشرت بگير

بلبل طبعم چنان قافيه پرداز شد كه زهره در آسمان به نغمه دمساز شد

محيط كون و مكان دائره ساز شد سرور روحانيان هو العلى الكبير

نسيم رحمت وزيد، دهر كهن شد جوان نهال حكمت دميد پر ز گل ارغوان

مسند حشمت رسيد به خسرو خسروان حجاب ظلمت دريد زآفتاب منير

وادى خم غدير، منطقه نور شد يا زكف عقل پير تجلى طور شد

يا كه بيانى خطير ز سر مستور شد يا شده در يك سرير قران شاه و وزير

شاهد بزم ازل، شمع دل جمع شد تا افق لم يزل روشن از آن جمع شد

ظلمت ديو و دغل، ز پرتوش قمع شد چه شاه كيوان محل شد به فراز سرير

چون به سر دست ‏شاه شير خدا شد بلند به تارك مهر و ماه ظل عنايت فكند

به شوكت فر و جاه به طالعى ارجمند شاه ولايت پناه به امر حق شد امير

مژده كه شد مير عشق وزير عقل نخست به همت پير عشق اساس وحدت درست

به آب شمشير عشق نقش دوئيت‏ بشست به زير زنجير عشق شير فلك شد اسير

فاتح اقليم جود، به جاى خاتم نشست يا به سپهر وجود نير اعظم نشست

يا به محيط شهود، مركز عالم نشست روى حسود عنود سياه شد همچو قير

صاحب ديوان عشق، عرش خلافت گرفت مسند ايوان عشق زيب و شرافت گرفت

گلشن خندان عشق حسن و لطافت گرفت نغمه دستان عشق رفت‏ به اوج اثير

جلوه به صد ناز كرد ليلى حسن قدم پرده ز رخ باز كرد بدر منير ظلم

نغمه‏ گرى ساز كرد معدن كل حكم يا سخن آغاز كرد عن اللطيف الخبير

به هر كه مولا منم، على است مولاى او نسخه اسما منم، على است طغراى او

سر معما منم، على است مجلاى او محيط انشا منم، على مدار و مدير

طور تجلى منم، سينه سينا على است سرانا الله منم، آيت كبرى على است

دره بيضا منم، لؤلؤلالا على است شافع عقبى منم، على مشار و مشير

حلقه افلاك را سلسله جنبان على است قاعده خاك را اساس و بنيان على است

دفتر ادراك را طراز و عنوان على است سيد لولاك را على وزير و ظهير

دائره كن فكان، مركز عزم على است عرصه كون و مكان خطه رزم على است

در حرم لا مكان خلوت بزم على است روى زمين و زمان به نور او مستنير

قبله اهل قبول، غره نيكوى اوست كعبه اهل وصول، خاك سر كوى اوست

قوس صعود و نزول حلقه ابروى اوست نقد نفوس و عقول به بارگاهش حقير

طلعت زيباى او ظهور غيب مصون لعل گهرزاى او مصدر كاف است و نون

سر سويداى او منزه از چند و چون صورت و معناى او نگنجد اندر ضمير

يوسف كنعان عشق، بنده رخسار اوست خضر بيابان عشق تشنه گفتار اوست

موسى عمران عشق طالب ديدار اوست كيست ‏سليمان عشق بر در او يك فقير

اى به فروغ جمال، آينه ذو الجلال مفتقر خوش مقال مانده به وصف تو لال

گرچه براق خيال در تو ندارد مجال ولى ز آب زلال تشنه بود ناگزير[2]

و قالوا: على علا، قلت: لا فان العلى بعلى علا

و لكن اقول كقول النبي و قد جمع الخلق كل الملا

الا ان من كنت مولى له يوالى عليا و الا فلا [3]

«و گفتند: على داراى مقام رفيع و مرتبه بلندى است.من گفتم: چنين نيست، بلكه بلندى و رفعت و شرف بواسطه على، حائز رفعت و بلندى شده، و محل و مقام رفيع خود را يافته است.

و ليكن من همان سخنى را مى‏گويم كه رسول خدا در وقتى كه تمام خلائق را به دور هم جمع كرده و گرد آورده بود، درباره على گفت:

اى معشر مردم آگاه باشيد و بدانيد: كه هر كس من ولى و صاحب اختيار او هستم، او بايد على را ولى و صاحب اختيار خود بگيرد، و گرنه مرا ولى و صاحب اختيار خود نگرفته، و به نبوت من و به قرآنى كه ولايت‏خدا را به من داده است، نگرويده است‏».

اين اشعار از صاحب بن عباد است[4] و بيت اول آن بسيار ارزشمند است، مى‏گويد: بزرگى و مجد و رفعت و علو مقام، به على پيدا شد، نه آنكه على به بزرگى و مجد و علو مقام، بزرگ شد.

بازگشت به فهرست

ميزان ومحور حق ،علي علیه السلام است
و اين گفتار نظير گفتار و متخذ از گفتار حضرت رسول صلى الله عليه و آله است كه:

اللهم ادر الحق معه حيث دار. «خداوندا هر جا كه على دور مى‏زند و مى‏گردد، حق را هم با او بگردان‏» ! و نمى‏فرمايد: اللهم ادر عليا مع الحق حيث دار! «خداوندا هر جا كه حق دور مى‏زند و مى‏گردد، على را هم با او بگردان‏»! و اين جمله آن حضرت حقا حاوى يك دنيا حكمت است، كه براى شرح آن بايد كتاب‏ها نوشت، كه ميزان و معيار واقعيت و اصالت، و قطب و محور سنجش حق و حقيقت، على است، و در تمام عوالم بايد فعل و صفت و اخلاق و ملكات او را الگو و ميزان قرار داده، و بدان تاسى جست زيرا حق بر آن اساس است.او اسم اعظم خدا، و كانون ولايت است، و اصالت و واقعيت از اينجا پيدا مى‏شود و نشات مى‏گيرد نه آنكه خارج از اسم و ولايت، چيزى به عنوان حق و واقعيت وجود دارد، آنگاه اسم اعظم الهى و حقيقت ولايت از آن نشات گيرند، و بنا بر اين تمام پندارها و افكار و آراء و نيت‏ها و عقايد و صفات و خوبى‏ها بايد با پندار و فكر و راى و نيت و عقيده و صفت و نيكويى على سنجيده شود، و آن را كه مطابق بود نيكو شمرد، و آن را كه مخالف بود، زشت و خراب انگاشت، و گرنه هر كس مى‏گويد: من كارهاى على را با حق سنجيدم، آنچه مطابق بود گرفتم، و آنچه نامطابق بود رها كردم.بايد به او گفت: حقى را كه تو گرفته‏اى! پندار توست، و زاييده نفس زبون و گرفتار قوه واهمه! فلهذا كار على را خلاف حق ديده‏اى! بيا و از مرحله نفس عبور كن! و از منزله خودخواهى و خودپسندى و خود محورى بدر آى! تا بر تو همچو آفتاب، روشن گردد كه على عين حق و منبع حق و نفس اصالت و واقعيت است. درباره اين حديث‏ شريف كه حق با على است و على با حق است و هر كجا على برود و بگردد، خداوندا حق را با او به گردش در آور و به دنبال او ببر، روايات بسيارى از طريق خاصه و عامه وارد شده است كه بزرگان از شيعه و سنت در كتب خود ذكر كرده‏اند.و ما اينك از كتاب «غاية المرام‏» سيد هاشم بحرانى - رحمة الله عليه - كه از طريق عامه پانزده حديث، و از طريق خاصه يازده حديث ذكر كرده است، چند حديث مى‏آوريم:

اما از طريق عامه: ابراهيم بن محمد حموئى كه از اعيان علماء عامه است‏با سلسله سند متصل خود از ابو حيان تيمى از حضرت امير المؤمنين عليه السلام آورده است كه: قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله: رحم الله عليا، اللهم ادر الحق معه حيث دار[5].

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «خداوند على را رحمت كند، خداوندا بگردان حق را با على، هر كجا كه على بگردد» !

و همين ابراهيم حموئى با سند ديگر متصل خود روايت مى‏كند از برادر دعبل بن على خزاعى كه او گفت: هارون الرشيد از ازرق بن قيس از عبد الله بن عباس براى من روايت كرده است كه:

قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله: الحق مع على بن ابيطالب حيث دار [6].

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است: «حق با على بن ابيطالب است، هر جا على برود و بگردد».

و در كتاب «جمع بين الصحاح الستة‏» كه مؤلف آن: رزين - امام الحرمين - است در جزء سوم از آن در مناقب اميرالمؤمنين عليه السلام از «صحيح بخارى‏» از امير المؤمنين عليه السلام آورده است كه:

قال: سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله يقول: رحم الله عليا، اللهم ادر الحق معه حيث دار[7]. مى‏گفت: «شنيدم از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه مى‏فرمود: خداوند على را رحمت كند! خداوندا حق را با على به گردش درآور هر جا كه على مى‏گردد».

در جزء اول از كتاب «فردوس‏» از امير المؤمنين عليه السلام روايت كرده است كه:

قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله: رحم الله عليا، اللهم ادر الحق معه حيث دار[8].

«فرمود: رسول الله صلى الله عليه و آله فرمود: خداى رحمت كند على را، خداوندا بگردان حق را با على هر جا كه على بگردد».

موفق بن احمد خوارزمى پس از آنكه با سلسله سند متصل خود از ابو الحباب تيمى از پدرش از على عليه السلام اين حديث را روايت مى‏كند، مى‏گويد: اين حديث را ابو عيسى ترمذى در «جامع‏» خود آورده است. [9]

و ابراهيم حموئى مى‏گويد كه: عز الدين احمد بن ابراهيم به من نوشت كه: ابو طالب عبد الرحمن هاشمى نقيب عباسيين در واسط با سلسله سند متصل خود براى من روايت كرد از اعمش از علقمة و اسود كه آن دو نفر گفتند: ما به نزد ابو ايوب انصارى آمديم و به او گفتيم: اى ابو ايوب! خداوند تبارك و تعالى پيغمبرش را گرامى داشت، و از فضل خدا كه بر پيامبرش ارزانى داشت، در اثر صحبت، چيزهائى را به تو مرحمت كرده است كه بدين وسيله داراى فضيلت و شرافت ‏شده ‏اى!

تو ما را با خبر كن كه چگونه با على عليه السلام خروج كردى و با گويندگان لا اله الا الله به جنگ پرداختى!

ابو ايوب در پاسخ گفت: براى شما دو نفر به خدا سوگند مى‏خورم كه رسول خدا در همين اطاقى كه فعلا شما در آن با من هستيد بود، و غير از رسول خدا هيچ كس نبود، جز على كه در طرف راست رسول خدا نشسته بود، و من در طرف چپ او نشسته بودم، و انس ايستاده بود، كه ناگهان صداى در به گوش رسيد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: در را براى عمار - آن مرد پاك و پاكيزه شده - بازكن! در را باز كردند، و عمار داخل شد، و بر رسول الله صلى الله عليه و آله سلام كرد، رسول خدا به عمار خوش آمد گفتند.و سپس به او فرمودند: بعد از من بزودى در ميان امت من حوادث سخت و ناگوارى پديد خواهد آمد، تا به جايى كه بر روى يكديگر شمشير بكشند، و بعضى بعضى ديگر را بكشند.

و چون تو چنين مشاهده كردى فعليك بهذا الاصلع عن يمينى - يعنى على بن ابيطالب - فان سلك الناس كلهم واديا و سلك على واديا فاسلك وادى على عليه السلام و خل عن الناس! يا عمار ان عليا لا يردك عن هدى، و لا يدلك على ردى! يا عمار طاعة على طاعتى، و طاعتى طاعة الله عز و جل! [10]

«بر تو باد به اين مردى كه جلوى سر او مو ندارد، و در سمت راست من است! يعنى على بن ابيطالب! پس اگر تمام مردم همگى در راهى به راه افتادند، و على به راه ديگر افتاد، تو آن راه را برو كه على مى‏رود! و مردم را ترك كن! اى عمار على تو را از هدايت‏بر نمى‏گرداند، و به ضلالت رهبرى نمى‏نمايد! اى عمار! اطاعت كردن از على، اطاعت كردن از من است، و اطاعت نمودن از من، اطاعت نمودن از خداوند عز و جل است‏».

و اما از طريق خاصة: شيخ طوسى در «امالى‏» خود با سند متصل روايت مى‏كند از مالك بن حفويه از ام سلمة رضى الله عنها قالت: سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله يقول و هو آخذ بكف على عليه السلام: الحق بعدى مع على عليه السلام يدور معه حيث دار [11].

ام سلمه گويد: «از پيامبر خدا - در حاليكه دست على عليه السلام را گرفته بود - شنيدم كه مى‏گفت: بعد از من حق با على عليه السلام است، و هر كجا كه على برود و دور بزند، حق با او مى‏رود و دور مى‏زند».

و نيز شيخ طوسى در «امالى‏» از جماعتى از ابو المفضل با سند متصل روايت مى‏كند از صلة بن زفر انه ادخل راسه تحت الثوب بعد ما سجى على حذيفة، فقال له: ان هذه الفتنة قد وقعت، فما تامرنى؟! قال: اذا انت فرغت من دفنى، فشد على راحلتك و الحق بعلى عليه السلام فانه على الحق و الحق لا يفارقه. [12])

صلة بن زفر مى‏گويد: «چون رحلت‏حذيفه نزديك شد، در همان لحظات آخر كه مى‏خواست جان تسليم كند، و پارچه سراسرى به روى او كشيدند، من سر خود را در زير پارچه بردم و به حذيفه گفتم: اين فتنه واقع شد، حال تو مرا به چه امر مى‏كنى؟ !

حذيفه گفت: چون از دفن كردن من فارغ شدى! بر مركبت‏سوار شو و با سرعت‏خود را به على برسان و به او ملحق شو! زيرا كه او بر حق است، و حق از او مفارقت نمى‏كند» !

و نيز ابن بابويه با سند متصل روايت مى‏كند از شداد بن اوس كه مى‏گفت: چون جنگ جمل بر پا شد، من نه بر له على بودم و نه بر عليه او، و تا هنگامى كه روز به نيمه رسيد، من دست از قتال برداشته و متوقف بودم، و چون نزديك شد كه شب فرا رسد، خداوند در دل من انداخت كه به على بپيوندم و بر له او جنگ كنم، و عليهذا به او پيوستم و جنگ كردم تا به جائى كه كار منتهى شد به همانجا كه منتهى شد، و پس از آن به مدينه آمدم و بر ام سلمه وارد شدم.

ام سلمه به من گفت: از كجا می آئی ؟! گفتم: از بصره!

ام سلمه گفت: با كداميك از دو گروه بوده‏اى؟ !

گفتم: اى ام المؤمنين! من تا نيمه روز از جنگ كردن توقف داشتم! و خداوند در دل من انداخت كه به نفع على جنگ كنم!

ام سلمه گفت: كار خوبى كردى! چون من از رسول خدا شنيدم كه مى‏گفت: من حارب عليا فقد حاربنى، و من حاربنى فقد حارب الله.

«هر كس با على جنگ كند، با من جنگيده است، و هر كس با من جنگ كند، با خدا جنگيده است‏».

من گفتم: افترين ان الحق مع على؟! آيا نظر تو اينست كه حق با على است؟ !

گفت: آرى به خدا سوگند على مع الحق و الحق مع علي.على با حق است و حق با على است.سوگند به خدا كه امت محمد با پيغمبرشان از در انصاف در نيامدند، زيرا كه مقدم داشتند كسى را كه خدا او را مؤخر داشت، و مؤخر داشتند كسى را كه خدا او را مقدم داشت، و ايشان زن‏هاى خود را در خانه‏هاى خودشان محفوظ و مصون نگاه داشتند، آنگاه زوجه رسول خدا را از خانه بيرون برده و در منظر و مرآى همه مردم به جنگ بردند».

و الله لقد سمعت رسول الله يقول: ان لامتى فرقة و خلفة فجامعوها اذا اجتمعت، و اذ افترقت من النمط الاوسط، ارقبوا اهل بيتى! فان حاربوا فحاربوا، و ان سالموا فسالموا، و ان زالوا فزولوا، فان الحق معهم حيث كانوا.

«سوگند به خدا كه من از رسول خدا شنيدم كه مى‏گفت: در امت من اختلاف و جدائى واقع مى‏شود، پس اگر همه امت من بر امرى اجماع و اجتماع كردند، شما نيز با آنان اجتماع كنيد! و اگر از راه ميانه و معتدل جدائى را پيشه ساختند شما مراقب و ملازم اهل بيت من بوده باشيد، پس اگر جنگ كردند، شما نيز جنگ كنيد! و اگر صلح كردند شما نيز صلح كنيد! و اگر به جائى حركت كنند شما نيز با آنان حركت كنيد! زيرا حق با ايشان است، هر كجا كه بوده باشند».

من گفتم: اهل بيت رسول خدا چه كسانى هستند؟ !

گفت: آن كسانى كه خداوند ما را به پيروى و تمسك از ايشان امر كرده است، و ايشان امامان بعد از او هستند كه تعدادشان به مقدار نقباء بنى اسرائيل (دوازده عدد) است.

على است و دو سبط رسول خدا و نه نفر از صلب حسين، اهل بيت رسول خدا هستند، و ايشانند امامان معصوم و پيشوايان مطهرون.

من گفتم: انا لله، هلك الناس اذا.انا لله بنابر اين همه مردم هلاك هستند! گفت: كل حزب بمالديهم فرحون. [13] هر گروه و جماعتى به آنچه دارا هستند، خرسند و خوشحالند.

و نيز شيخ در «مجالس‏» خود از جماعتى از ابو المفضل با سند متصل خود از اعمش از سالم بن ابى الجعد مرفوعا از ابوذر آورده است كه عمر بن الخطاب امر كرد كه على عليه السلام و عثمان و طلحة و زبير و عبد الرحمن بن عوف و سعد بن ابى وقاص بعد از مرگ او، در خانه‏اى بروند، و در آن خانه را بر روى خود ببندند، و در امر خلافت مشورت كنند.و سه روز آنان را مهلت داد كه چنانچه پنج نفر از آنها بر خلافت‏يكى متفق القول شدند، و يك نفر از آنها مخالفت كرد، بايد آن يك نفر كشته شود، و اگر چهار نفر از آنها بر خلافت‏يكى متفق شدند، و دو نفر از آنها مخالفت كردند، بايد آن دو نفر كشته شوند.

و چون همه آنها بر راى واحدى اتفاق كردند، على بن ابيطالب عليه السلام به آنها گفت: من دوست دارم كه آنچه را كه مى‏گويم از من بشنويد! پس اگر حق بود قبول كنيد، و اگر باطل بود رد كنيد!

همگى گفتند: بگو.امير المؤمنين عليه السلام يكايك از فضائل خود را بر شمرد، و آنچه را كه رسول خدا درباره او گفته بود، بازگو كرد، و همگى تصديق مى‏نمودند، تا آنكه فرمود:

اتعلمون ان رسول الله صلى الله عليه و آله قال: الحق بعدى مع على، و على مع الحق يزول الحق معه حيث زال؟ ! قالوا: نعم! [14]

«آيا مى‏دانيد كه رسول خدا فرمود: بعد از من، حق با على است، و على با حق است، و هر كجا على برود، حق به دنبال او مى‏رود؟ ! همگى گفتند: آرى‏»!

بازگشت به فهرست

غديريه ابن حمادعبدي

چقدر خوب و عالى ابن حماد عبدى [15] در غديريات خود، عيد غدير را توصيف كرده، و مقام و منزلت مولا امير المؤمنين عليه السلام را همانند بسيارى از شعراى ديگر بيان كرده است، آنجا كه گويد:

يوم الغدير لاشرف الايام و اجلها قدرا على الاسلام 1

يوم اقام الله فيه امامنا اعنى الوصى امام كل امام 2

قال النبي بدوح خم رافعا كف الوصى يقول للاقوام 3

من كنت مولاه فذا مولى له بالوحى من ذى العزة العلام 4

هذا وزيرى فى الحياة عليكم فاذا قضيت فذا يقوم مقامى 5

يا رب والى [16] من اقر له الولا و انزل بمن عاداه سوء حمام 6

فتهافتت ايدى الرجال لبيعة فيها كمال الدين و الانعام [17] 7

1- حقا كه روز غدير شريف‏ترين روزها، و گرانقدرترين روزها، در عالم اسلام است.

2- روزى است كه در آن، خداوند امام ما را كه وصى رسول خدا و امام هر امامى است‏به ولايت نصب كرد.

3- پيغمبر خدا در كنار سايبان درختان خم كه دست وصى خود را بلند كرده بود، به تمام گروه و جماعت مردم گفت:

4- هر كس من بر او ولايت دارم، اين على بر او ولايت دارد، و اين وحيى است كه از خداوند عزيز و علام رسيده است. - اين على در زمان حيات من، وزير من بر شماست، و چون بدرود حيات گفتم جانشين من خواهد شد.

6- اى خداى من! تو ولى آن كس باش كه ولايت او را اقرار كند! و بر دشمن او مرگ بد را فرود آر!

7- پس بنابر اين گفتار، دست‏هاى مردمان براى بيعت كردن با على از يكديگر پيشى مى‏گرفت، و براى بيعت هجوم آورده و سبقت مى‏گرفتند، آن بيعتى كه در آن كمال دين خدا و نعمت او منطوى بود.

ما بحول الله و قوته در ابحاث سابق مدلل و مبرهن ساختيم كه: ولايت از مهمرين اساس و پايه‏هاى دين مبين است، بلكه مى‏توان گفت‏بزرگترين ستون و تكيه گاه ايمان و اصالت و واقعيتى است كه تمام دل‏ها را به خود جذب و به كعبه و قبله مقصود رهبرى مى‏كند، فلهذا در حديث عشيره كه در پيرامون آيه انذار بيان شد، اسلام و پذيرش نبوت رسول الله را توام با ولايت و پذيرش مقام اولويت مولى الموالى حضرت امير المؤمنين عليه السلام قرار داده است.تو گوئى كه نبوت و ولايت، دو شاخه‏اى هستند كه از يك بن روئيده شده، و يا دو طفلى مى‏باشند كه از يك پستان شير خورده‏اند، خلافت و وصايت و ولايت آن حضرت، در امتداد خلافت اللهى و ولايت رسول خدا بوده، و علت مبقيه حيات و زندگى و سير تكاملى نفوس به مقام امن و امان خدائى، و آرامش در حريم دل و كعبه توحيد، پس از فراق و عبور از عالم كثرت و غوغاى آشوبگرانه قواى خياليه و وهميه، بعد از علت محدثه آن كه وجود اقدس حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم است، مى‏باشد.

و بر همين قاعده، رسول خدا پيوسته و هميشه مرارا و كرارا، در سفر و حضر، و شب و روز، و خلوت و جلوت و در بين مجتمع مردم، و در نزد خواص و نزديكان، بر اين مهم مراقبت دارد، و وصايت و ولايت امير مؤمنان را ابلاغ و تبليغ مى‏نمايد، و او را معرفى مى‏كند، و يكايك از مكارم اخلاق و حسن شيم او را بر مى‏شمرد، و مقام علم وسعت دانش و بينش او را تذكر مى‏دهد، و ولايت را بر آنها استوار مى‏نمايد.

ولى تا سال آخر حيات رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آيه‏اى كه با صراحت و روشنى‏اين مسئله را بيان كند نازل نشده، و رسول خدا در مجمع علنى در ضمن خطبه‏اى آن حضرت را معرفى ننموده و به مقام خلافت و ولايت نسبت‏به جميع مؤمنين و مؤمنات، نصب ننموده بودند.

و البته معلوم است كه نصب آن حضرت كارى بس مشكل و دشوار است.اعراب تازه مسلمان و خوگرفته به آداب جاهليت كه درست معناى نبوت را نمى‏فهمند، و بين آن و حكومت فرقى نمى‏گذارند، و ولايت را فقط يك رياست و زعامت ظاهرى مى‏پندارند، و در ميان آنان جماعت كثيرى از منافقان نيز ديده مى‏شوند كه به ظاهر، اسلام را پذيرفته، و در دل‏هاى آنان احقاد بدريه و حنينيه و خيبريه و احديه غليان دارد، راضى نيستند كه به آسانى ولايت را بپذيرند، همچنانكه نبوت را نيز به آسانى نپذيرفته بودند.

آرى پيامبر اكرم تمام دستورات و قوانين خدا را براى مردم در مدت بيست و سه سال - سيزده سال در مكه و ده سال در مدينه - بيان كرده است، و اصول معارف و توحيد و ارسال رسل و انزال كتب و معاد خلايق را در روز باز پسين در پيشگاه و موقف حضرت ربوبى مشروحا مبين ساخته است، و مهلكات و منجيات و مفاسد و مصالح و طريق شقاوت و راه سعادت را بطور مفصل و مشروح تذكر داده است، و ليكن اينك نوبت آن رسيده است كه دين خدا را كامل و نعمت او را بر مردم تمام گرداند، و با معرفى و نصب حضرت على بن ابيطالب عليه السلام به مقام ولايت و خلافت كه حاوى زعامت و حكومت مطلقه اوست، دايره تبليغ را مختوم و كامل و مكمل گرداند، و خير و رحمت و بركت و فيض الهى را بر مردم بطور مداوم و مستمر جارى سازد، و بدينوسيله تمام ثلمه‏ها و شكاف‏ها و موارد نقص و كوتاهى را كه در ظاهر دين پديد مى‏آمد براى ابد تتميم و ترميم فرمايد.

اين امر پيوسته ادامه داشت تا سال آخر عمر رسول خدا، كه در اين سال سفارش‏ها بيشتر، و توصيه‏ ها افزون‏تر، و تاكيدها قوى‏تر و شديدتر بود.زيرا كه رسول خدا مى‏دانستند كه از دنيا مى‏روند، و غير از على كسى نيست كه واجد ولايت‏ باشد، و متحمل اعباء خلافت گردد، و در حقيقت‏ حافظ و نگاهدارنده و پاسبان وپاسدار دين خدا و قرآن كريم و روح و سر نبوت باشد، و در حقيقت ولايت على در امتداد بيست و سه سال نبوت رسول الله، و حافظ خط مشى آن حضرت بود، و بدون اعلان و معرفى ولايت، نبوت رسول الله ناقص و زحمات طاقت فرساى آن حضرت عقيم مى‏ماند.

از اين روى در اين سال پيوسته رسول الله به وصايت امير المؤمنين، و ولايت او بر هر مؤمن و مؤمنه، و خلافت و زعامت او، توصيه‏ها داشتند، تا اينكه پيامبر مامور مى‏گردند از طرف خدا، ولايت او را علنا بدون خفيه و پنهانى، بلكه علنى در مجمع مردم بيان كنند، و او را معرفى كنند، در جائى كه همه طبقات و اصناف مردم، از شهرها و قراء و كشورها گرد آمده‏اند، تا اينكه آنان اين پيام را به همه مردم جهان برسانند.

پيامبر در اين سال كه سال دهم از هجرت است، خود عازم حج ‏بيت الله الحرام شدند، و از مدتى قبل در مدينه اعلام و اعلان حج آن حضرت شد.اين سفر، سفر عادى نيست، زيرا پيغمبر خدا با تجهيزات كافى براى اداء مناسك حج‏حركت مى‏كند، تمام زوجات آن حضرت، همراه هستند، و هر كدام در كجاوه‏ها نشسته و با حالت احرام از ذو الحليفة (مسجد شجره) همراه رسول الله به سوى مكه رهسپارند.اصحاب آن حضرت و ارحام آن حضرت همگى هستند.و از شهر مدينه آنقدر مسلمانان حركت كرده‏اند كه قابل شمارش نيست، زن و مرد، پير و جوان، غنى و فقير، قدرتمند و ناتوان، همه و همه احرام بسته و به سوى مكه مى‏روند، بطوريكه در روايات و سير و تاريخ، يكصد هزار نوشته، و بسيارى يكصد و بيست و چهار هزار نفر ضبط كرده‏اند.و خلاصه مطلب آنكه هر كس بنحوى كه ممكن بوده است‏با رسول الله حركت كرده، و با كاروان نبوت به راه افتاده است، و غير از مردمان عاجز و فرتوت و مريض‏هائى كه قدرت بر حركت نداشتند، تمام اهل مدينه در اين سفر ملازم پيامبر خدا هستند.وه چه سفرى!

بازگشت به فهرست

كيفيت حج وعمره هاي رسول خدا ص
بايد دانست كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بعد از هجرت خود از مكه به مدينه فقط يك حج‏بجاى آوردند، و آن همين حجى است كه در سال دهم از هجرت بوده است‏و نيز سه عمره انجام داده‏اند: اول، عمره حديبيه كه در آن پس از احرام و حركت رسول الله و اصحاب، كفار مكه جلوى حضرت را گرفتند و مانع از دخول مكه شدند، و حضرت دستور دادند در همان محل منع و توقف، سرها را بتراشند، و شترها را قربانى كنند، و از احرام بيرون آيند، و در ضمن معاهده نامه با كفار قريش شرط شد كه مسلمانان در سال بعد به مكه روند و عمره به جاى آورند.

دوم، عمره فضآء كه در سال بعد، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با اصحاب به احرام عمره، محرم شده و به مكه مكرمه داخل و عمره را بجاى آوردند.

سوم، عمره‏اى بود كه پس از پايان غزوه حنين چون رسول خدا غنائم جنگ را تقسيم كردند، و از راه طائف مراجعت مى‏كردند، به مكه داخل شده و از جعرانة[18] احرام بستند و يك عمره بجاى آوردند.

و در بين اين سه عمره بين شيعه و سنى اختلافى نيست، و ليكن تواريخ اهل تسنن، براى رسول خدا يك عمره ديگر نيز ذكر مى‏كنند و مى‏گويند: آن عمره‏اى است كه رسول الله با حج‏ خود در سنه دهم هجرت انجام داده است، و حج ايشان توام با عمره بوده است، و بنابراين مجموع عمره‏هاى رسول الله بعد از هجرت به چهار عدد مى‏رسد. [19] وليكن اكثر اخبار شيعه اين مطلب را رد مى‏كند و ثبات مى‏كند كه رسول الله طبق مدارك خود اهل تسنن در حجة الوداع فقط حج ‏بجاى آورده‏اند، و با آن عمره‏اى نبوده است. [20] گويند: همه آن عمره‏ هاى سه گانه در ماه ذو القعدة الحرام واقع شده است. [21]

اما آيا حضرت رسول الله قبل از هجرت حج انجام داده‏اند؟ و يا قبل از نبوت هم حج انجام داده‏اند؟ چون حج از جمله شرايع حضرت ابراهيم عليه السلام است، و مشركين قبل از اسلام هم در جزيرة العرب بنا به پيروى از سنت آن حضرت حج را با دخل و تصرفات و تحريفاتى بجاى مى‏آوردند، اين مسئله محل خلاف است.ابن كثير گويد: رسول خدا قبل از نبوت و بعد از نبوت و قبل از هجرت حج‏بجاى مى‏آورده‏اند. [22]

ابن سعد گويد: از روزى كه رسول خدا به مقام نبوت برانگيخته شدند، تا آن روزى كه خداوند، آن حضرت را به سوى خود برد و قبض روح نمود، غير از يك حج كه همان حجة الاسلام در سال دهم از هجرت باشد انجام ندادند، و ابن عباس را ناخوشايند بود كه بگويند: اين حج حجة الوداع است، و مى‏گفت: حجة الاسلام است. [23]

ابن برهان حلبى شافعى گويد: از وقتيكه رسول الله به مدينه هجرت كردند، غير از اين حجة الوداع حجى انجام ندادند، و اما قبل از هجرت سه حج‏بجاى آوردند، و گفته شده است: دو حج و آن دو حجى است كه انصار مدينه در عقبة با آن حضرت بيعت كردند.و در كلام ابن اثير آمده است كه آن حضرت قبل از هجرت همه ساله حج مى‏كرده‏اند.و در كلام ابن جوزى آمده است كه آن حضرت قبل از نبوت و بعد از نبوت بقدرى حج نموده‏اند كه حساب آن را غير از خداوند كسى نداند. [24]

ابن شهر آشوب گويد: بخارى گفته است رسول خدا قبل از نبوت و بعد از نبوت بقدرى حج نموده‏اند كه مقدارش معلوم نيست، و بعد از هجرت غير از حجة الوداع حج ديگرى را نكرده‏اند.و جابر بن عبد الله انصارى گفته است: رسول خدا سه حج كرده‏اند: دو تا قبل از هجرت و يكى بعد از هجرت كه حجة الوداع‏است.و علاء بن رزين و عمرو بن يزيد از حضرت صادق عليه السلام آورده‏اند كه فرمود: رسول خدا بيست‏حج‏بجا آورد.و طبرى از ابن عباس آورده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم چهار عمره: حديبية و قضآء و جعرانة و عمره‏اى كه با حجشان نمودند بجاى آوردند.اما معاوية بن عمار از حضرت صادق عليه السلام آورده است كه: رسول الله سه عمره جدا جدا انجام داده‏اند: حديبية و قضآء و جعرانة، و ده سال در مدينة توقف كردند و سپس حجة الوداع را انجام دادند و على بن ابيطالب را در روز غدير خم به امامت نصب نمودند. [25]

در «كافى‏» با سند خود از حضرت صادق عليه السلام آورده است كه رسول الله بعد از ورود به مدينه يك حج‏بيشتر نكردند ولى در مكه با قوم خود حج‏هاى بسيارى بجاى آورده‏اند. [26]

و نيز در «كافى‏» با سند خود از حضرت صادق عليه السلام آورده است كه رسول خدا بيست‏ حج‏ بجاى آورده‏ اند. [27]

و در «علل الشرايع‏» با سند خود از حضرت صادق عليه السلام روايت مى‏كند كه چون سليمان بن مهران خدمت آن حضرت عرض كرد: چند حج رسول خدا بجاى آورده‏اند؟

حضرت در پاسخ گفتند: بيست‏حج در پنهانى و مخفيانه، و چون در هر نوبت از حج از مازمين [28] عبور مى‏كرد پياده مى‏شد و بول مى‏كرد.سليمان مى‏گويد: گفتم به چه علت در مازمين پياده مى‏شد و بول مى‏كرد؟ !

حضرت گفتند: به جهت آنكه آنجا اولين مكانى بود كه بت‏پرستى رواج يافت، و از سنگ كوه آنجا قطعه‏اى را برداشته، و بت هبل را تراشيده بودند، همان بتى كه على بن ابيطالب آن را از بام كعبه به زير انداخت در وقت ظهور اسلام و علوقدرت رسول الله، و پيغمبر خدا امر كردند كه آن را در زير در ورودى باب بنى شيبة دفن كردند، تا چون مردم داخل مى‏شوند، آن را در زير قدم خود بگيرند، و از اين روست كه دخول از باب بنى شيبه مستحب شده است
البته اشكالى كه در حجهاى رسول الله قبل از هجرت به نظر مى‏رسد، دو چيز است:

اول از جهت مكان، و آن اينكه قريش در موسم حج از حرم خارج نمى‏شدند، و در ضمن اداء مناسك از مزدلفه به عرفات نمى‏رفتند و مى‏گفتند: قريش كه از اعاظم مردم به شمار مى‏آيند، نبايد از حرم خارج شوند.و مى‏دانيم كه يكى از اعمال حج، وقوف به عرفات است.

در اينجا روايات بيان مى‏كند كه رسول الله در ضمن حجشان به عرفات مى‏رفته‏اند، و با ساير طبقات مردم كه از غير قريش بوده‏اند، و در عرفات وقوف مى‏كرده‏اند، وقوف نموده و سپس به مشعر الحرام و مزدلفه مى‏آمدند.

دوم از جهت زمان، و آن اينكه اعراب جاهلى براى آنكه پيوسته زمان حج در زمان معتدلى واقع شود كه هوا ملايم باشد، در هر سال زمان حج را چند روز از حساب ماههاى قمرى كه ميزان براى اعمال است‏به تاخير مى‏انداخته‏اند، و اين عبارت است از نسى‏ء كه قرآن آن را زيادى كفر خوانده است.و بنا بر اين در تمام سنوات حج، حج در غير موقع و زمان مشخص خود واقع مى‏شد، مگر در سى و سه سال يكبار، كه مطابق با همان زمان ماه هلالى و موقع مشخص خود در نيمه اول ماه ذوالحجة الحرام مى‏شد.و اين مطابقه فقط در سنه حجة الوداع است كه رسول الله حج‏بجاى آورده.و همانطوريكه خواهيم ديد، رسول خدا در ضمن خطبه خود حج را به همان طريقه واقعى خود برگردانيده و اعلان موقع مشخص خود را با ترك نسى‏ء در نيمه اول شهر ذو الحجة نمودند.

و بنا بر اين اصل، اگر رسول خدا، از سى و سه سال مانده به سنه حجة الوداع يعنى ده سال مانده به نبوت مى‏خواستند حج‏با مردم انجام دهند، مى‏بايست آن را درغير موقع معين خود بجاى آورند و مبتلا به تاخير و نسى‏ء گردند، كه البته اين امر از آن حضرت با وجود آيه قرآن كه آنرا از كفر مى‏شمارد صادر نمى‏شد.و بنا بر اين بايد گفت: آن حضرت حج را خود به تنهايى در موقع مقرر انجام مى‏داده‏اند.

و بر اين اساس علاوه بر روايتى را كه از «علل الشرايع‏» نقل كرديم، رواياتى ديگر وارد است كه صراحت دارد بر اينكه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، حج‏هاى خود را در پنهانى انجام مى‏داده‏اند.

چنانكه در «كافى‏» از سهل، از ابن فضال، از عيسى فرآء، از ابن ابى يعفور، از حضرت صادق عليه السلام روايت مى‏كند كه قال: حج رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم عشرين حجة مستسرة كلها، يمر بالمازمين فينزل فيبول.[30]

«رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بيست‏حج در پنهانى گزاردند، كه در هر يك از آنها از مازمين عبور مى‏كردند، و پياده مى‏شدند، و بول مى‏كردند».و عليهذا اشكال اختلاف موقف نيز حل خواهد شد.

جمهور از عامه گفته‏اند: حج در سنه ششم از هجرت واجب شد، و رافعى در كتاب «سير» خود آنرا صحيح شمرده است، و نووى از او پيروى كرده است. [31] و بعضى گفته‏اند در سنه نهم واجب شد، و بعضى در سنه دهم گفته‏اند، و اين قول را ابو حنيفه اختيار كرده است، و بر همين اساس قائل به وجوب فورى شده است، و بعضى قبل از هجرت گفته‏اند، و اين گفتار غريبى است. [32]

بازگشت به فهرست

دعوت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم برای حجة الوداع

و اما از بعضى از روايات خاصه كه دلالت دارد بر اينكه رسول خدا تمام احكام دين را به مسلمين آموخته بودند، از نماز و روزه و زكوة.و فقط فريضه حج و ولايت مانده بود، تا رسول خدا در اين سفر آنها را به مردم آموخت، و مناسك حج را يكايك بازگو كرد، و امير المؤمنين عليه السلام را در خطبه‏هاى خود در مكه و عرفات و منى بطور عموم از راه توصيه به اهل بيت، و در خطبه غدير خم بطور خصوص از راه‏معرفى شخصى و شهودى و وجدانى به مقام ولايت و امامت از جانب حق نصب نمود، و بنا بر اين دين خدا را كامل و نعمت را تمام نمود، مى‏توان استفاده كرد كه وجوب حج در سال دهم از هجرت بوده است.

در اين سال از اول ماه ذوالقعده حضرت رسول الله به اطراف و اعلام از مسلمانان نامه‏ها نوشتند، و همه را مطلع و خبردار نمودند كه رسول خدا در اين سال قصد حج دارد و عازم حركت‏به سوى بيت الله الحرام است. [33]

و اذن فى الناس بالحج‏ياتوك رجالا و على كل ضامر ياتين من كل فج عميق ليشهدوا منافع لهم و يذكروا اسم الله فى ايام معلومات على ما رزقهم من بهيمة الانعام فكلوا منها و اطعموا البائس الفقير ثم ليقضوا تفثهم و ليوفوا نذورهم و ليطوفوا بالبيت العتيق. [34]

«و ندا كن! و با صداى بلند در بين مردم اعلان كن براى حج! تا به سوى تو پيادگان و بر هر شتر لاغرى (كه به جهت‏بعد سفر به لاغرى در آمده است) از هر راه دورى بيايند تا بدين وسيله منافع دنيوى و اخروى خود را مشاهده كنند و بيابند، و خداوند را در روزهاى معلوم (عيد قربان و سه روز پس از آن) بر آنچه خداوند به ايشان از گوشت‏بهيمة الانعام (شتر و گاو و گوسفند) روزى كرده است‏بخوانند و ياد كنند، و از آن‏ها به مردم فقير و گرسنه طعام دهند و سپس (از احرام بيرون آمده) از آلودگيها و چرك‏ها خارج شوند (ناخن گيرند و موى سر بسترند) و نذرهاى خود را وفا كنند و بايد كه گرداگرد خانه قديمى (بيت الله الحرام) طواف كنند».

جمهور از مفسرين و حسن وجبائى گفته‏اند كه اين آيه خطاب به پيغمبر است، و از امير المؤمنين و ابن عباس و ابو مسلم آمده است كه خطاب به حضرت ابراهيم است. [35]

و چون در آيه قبل وارد است كه:

و اذ بوانا لابراهيم مكان البيت ان لا تشرك بى شيئا و طهر بيتى للطائفين و القائمين و الركع السجود. [36] و اين آيه عطف است‏بر خطاب طهر بيتي، لذا بايد گفت كه خطاب به ابراهيم است، و خطاب به حضرت رسول الله از سياق كلام، بعيد است. [37]

و البته رسول الله به عنوان حكايت اين خطاب، مردم را به حج دعوت مى‏نموده است، و اعلام خدا را از ناحيه نداى ابراهيم به سمع جهانيان مى‏رسانيده است، و امر خدا را با اين آيه ابلاغ مى‏فرموده است.

مردم از هر سو به مدينه منوره روى آوردند، تا با رسول الله حج كنند و مناسك را بياموزند، در اينجا ديگر جوان و پير، و مرد و زن، و غنى و فقير، مطرح نبود، بلكه بر هر كس كه متمكن بود بدين سفر مبادرت كند، و در خدمت رسول الله اين فريضه را بجاى آورد، واجب بود به هر نحوى كه ممكن است آماده سفر گردد.

تمام اهل مدينه كه متمكن از سفر بودند، بجز عاجزان و مريضان با معيت افرادى كه از خارج مدينه آمده بودند، با رسول الله سفر كردند.

در «سيره حلبيه‏» گويد: «چون حضرت مى‏خواستند از مدينه بيرون روند، در مدينه مرض آبله (جدرى به ضم جيم و فتح دال، و يا جدرى به فتح آن دو) و يا مرض حصبه آمد، و اين امر موجب شد كه بسيارى از مردم نتوانند با پيامبر حج كنند [38] ، و ليكن معذلك جماعت‏هايى با پيامبر خدا از مدينه بيرون آمدند كه تعداد آنها را غير از خدا كسى نمى‏داند.گفته شده است: چهل هزار نفر، و گفته شده‏است: هفتاد هزار نفر، و نود هزار نفر، و گفته شده است: يكصد و چهارده هزار نفر، و يكصد و بيست هزار نفر، و بيش از اين مقدار نيز گفته شده است.» [39]

ميرخواند بلخى گويد: «قريب صد بدنة (شتر) جهت‏خاص خويش سوق فرمود، و يكى از آنها را به دست مبارك خود اشعار و تقليد كرده ناجية بن جندب را به ضبط شتران گماشت.ناجيه گويد كه: از حضرت مقدس نبوى پرسيدم كه اگر شترى از اين شتران به سر حد هلاك رسد چه كنم؟ !» «جواب داد كه: آن را نحر كن! و قلاده‏اش را خون‏آلود ساخته، بر صفحه يمناى (راست) سنام او بزن، و بايد كه تو و هيچكس از رفقاى تو از آن گوشت نخورد.و در آن زمان فاطمة عليها السلام و جميع امهات مسلمين را در هودج‏ها نشانده، به شرف مصاحبت اختصاص داشتند.به روايتى در آن راه صد و چهارده هزار كس ملازم ركاب فلك فرساى بودند.» [40]

و خواند امير، غياث الدين حسينى - مورخ شهير - گويد: «در آن سفر سيدة النساء فاطمه زهراء و امهات مؤمنين تمام در هودج‏ها نشسته همراه بودند، و به روايتى يكصد و چهارده هزار، و به قولى صد و بيست و چهار هزار كس در آن راه به خدمت‏حضرت رسالت پناه استسعاد يافته زبان به تلبيه گشودند.» [41]

بازگشت به فهرست

اسامی آخرین حج رسول خدا

و اين حج را حجة البلاغ، و حجة الاسلام، و حجة الوداع [42] ، و حجة التمام، و حجة الكمال [43] گويند.

اما حجة البلاغ گويند به جهت‏خطبه‏هايى كه حضرت در آن سفر ايراد مى‏كرده‏اند و در آنها خطاب به مسلمانان نموده و خدا را شاهد مى‏گرفتند و مى‏گفتند: اللهم هل بلغت؟ ! «بار پروردگارا آيا من ابلاغ كردم؟ !» [44] اما حجة الاسلام گويند به جهت آنكه رسول خدا، احكام حج را طبق دستورات اسلام بيان كرده، حدود عرفات و مشعر و منى را معين نموده، و وجوب افاضه و حركت از عرفات را در شب عيد قربان كه مشركان براى قريش نسخ كرده بودند، بيان فرمود، و حج را به زمان اصلى خود برگردانيده، و تاخير آن را كه نسى‏ء مى‏باشد، و موجب ازدياد كفر است، مشروحا و مستدلا بر آيه كريمه بيان فرمود، و نيز سعى بين صفا و مروه را از شعائر الهى دانست، و خود سعى فرمود، و ساير آداب حج را از طواف و نماز، و بالاخص بيان وجوب حج تمتع را براى افراديكه منزلشان از مكه دور است، و بقاء اين وجوب را تا روز قيامت مفصلا بر فراز كوه مروه بعد از نزول جبرائيل و آوردن وحى الهى بيان فرمود.

و اما حجة الوداع گويند، به جهت توديع رسول الله با مسلمانان در ضمن برخوردها و خطبه‏ها، و اين توديع بعد از رحلت آن حضرت در زمان كوتاهى كه هفتاد روز بعد از غدير خم و هشتاد روز بعد از خطبه در عرفات و در منى صورت گرفته بود، معلوم و مشهود شد، و مردم را توديع و توصيه نمود به كتاب خدا: قرآن كريم، و عترت خود: اهل بيت كه تا روز قيامت از هم جدا نمى‏شوند، و دو متاع نفيس و پرارزش مى‏باشند كه متمسكين به آنها هيچگاه گمراه نمى‏شوند.

و اما حجة [45] التمام و اكمال گويند به جهت نزول آيه كمال دين و تمام نعمت كه به دنبال خطبه آن حضرت در روز غدير خم بر مردم ارزانى شد، و لله الحمد دين مردم كامل و نعمت‏خداوندى به تماميت‏خود رسيد.

بازگشت به فهرست

خروج امیر المؤمنین علیه السلام برای حج از یمن به مکه

البته بايد دانست كه اين جمعيت انبوه كه با رسول الله به مكه حركت كردند خصوص اهل مدينه و قراء اطراف بودند، و اما جماعتى كه از ساير اماكن همچون‏بمن آمدند بر اين مقدار افزوده مى‏شد.امير المؤمنين عليه السلام نيز با ابو موسى اشعرى [46] از جانب يمن آمدند، و در مكه به رسول خدا ملحق شدند.

توضيح آنكه: حضرت رسول الله در سنه دهم از هجرت خالد بن وليد را با جماعتى به طرف يمن فرستادند، تا آنان را به اسلام دعوت كنند.خالد بن وليد مدت شش ماه با لشكر خود در يمن توقف كرد و آنچه ايشان را به اسلام دعوت كرد مؤثر نيفتاد. [47]

تا آنكه حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم امير المؤمنين عليه السلام را با سيصد نفر روانه يمن ساختند، و براى آن حضرت لوائى (پرچمى) بستند، و عمامه سه پيچ بر سرش بستند كه از دو طرف آويزان بود، از طرف جلو بقدر يك ذراع، و از طرف پشت‏بقدر يك وجب بود [48] ، و فرمودند: چون بدانجا مى‏رسى خالد را خلع و عزل كن! و اما لشكريان خالد مختارند هر كدام كه بخواهند با تو باشند، و هر كدام كه بخواهند با خالد به مدينه مراجعت كنند، و چون به نزد اهل يمن رسيدى با آنان مبادرت به جنگ مكن، مگر آنگاه كه آنان پيشقدم گردند!

و اين اولين لشگرى بود كه بدين ترتيب در آن بلاد كه بلاد مذحج است از ناحيه نجران [49] وارد شد.امير المؤمنين عليه السلام براى اخذ خمس و غنائم، لشكر را متفرق ساختند، و مقدارى غنيمت گرد آمد و بر آن غنائم بريدة بن الحصيب اسلمى [50] را گماشتند، و سپس آنان را به اسلام خواندند، آنان امتناع كردند و شروع به تيراندازى نمودند، و سنگ پرتاب مى‏كردند.حضرت صفوف خود را منظم ساخت و لواء را به دست مسعود بن سنان سلمى داد، و با لشكر خود حمله نمود.بيست نفر از دشمنان كشته شدند و بقيه هزيمت كردند.

حضرت فراريان را تعقيب نفرمود، و سپس ايشان را به اسلام دعوت كرد.آنان با مسارعت جواب مثبت دادند و بيعت كردند.قبيله همدان بدون جنگ اسلام آوردند و به مجرد آنكه امير المؤمنين نامه رسول الله را براى آنان خواندند، همگى مسلمان شدند.

حضرت صورت اسلام قبيله همدان را براى رسول الله نوشتند، حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم سجده شكر بجاى آوردند و سه بار گفتند: السلام على همدان، و اهالى يمن به دنبال اسلام قبيله همدان مرتبا شروع كردند به اسلام آوردن. [51]

امير المؤمنين عليه السلام براى اخذ خمس از غنائم قرعه زدند، بدين ترتيب كه غنائم را به پنج قسمت تقسيم كردند، و درباره يك سهم نوشتند: سهم خدا.و چون قرعه زدند، اولين سهم كه مشخص بود، سهم خمس درآمد، آن را ممهور و مقفل نمود تا به پيامبر برسانند، و بقيه غنيمت را كه چهار پنجم بود بين اصحاب و لشكريان خود توزيع كردند.

در «ارشاد» مفيد و «علل الشرايع‏» صدوق وارد است كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم براى امير المؤمنين عليه السلام به يمن نامه نوشتند كه به سوى مكه براى حج‏حركت كند وليكن نوع حجى را كه رسول خدا بر آن احرام بستند در اين نامه متذكر نشدند. [52]

امير المؤمنين عليه السلام با لشكريان و سهم خمس از غنيمت، از يمن به سوى مكه حركت كرده، و در راه محرم شدند و در مكه با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تلاقى كردند. [53]

حركت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از مدينه بعد از نماز ظهر روز شنبه بيست و پنجم ذوالقعدة بوده است، چون اولا طبق روايات كثيره، آن حضرت پنج روز از ماه‏ذى قعدة مانده بيرون رفتند: لخمس بقين من ذى القعدة [54] ، و ثانيا بطور مسلم روز اول ماه ذوالحجة، پنجشنبه بوده است، زيرا بدون هيچ اختلاف بطور يقين گفته‏اند كه روز عرفه كه رسول الله در عرفات خطبه خوانده‏اند، روز جمعه بوده است، بنابر اين پنج روز به روز پنجشنبه مانده كه اول ذى حجه است روز شنبه خواهد بود.غاية الامر نمى‏تواند ماه ذى قعدة سى روز بوده باشد زيرا در اين صورت شنبه بيست و ششم مى‏شود، و در روايات بيست و پنجم وارد شده است.و نمى‏توانيم بگوئيم رسول خدا در روز جمعه از مدينه خارج شدند، زيرا طبق رواياتى كه از انس بن مالك رسيده است، رسول الله نماز ظهر را در مدينه چهار ركعت‏بجاى آوردند. [55] و چون نماز ظهر روز جمعه بايد با خطبتين بجاى آورده شود، نمى‏تواند چهار ركعت‏بوده باشد، و از طرفى نمى‏توان خروج رسول الله را روز پنجشنبه گرفت، زيرا در اين صورت، شش شب از ماه ذى قعدة باقى مى‏ماند، نه پنج‏شب، و اما روز شنبه فقط پنج روز به آخر ماه مانده است.

بارى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم غسل نموده، و گيسوان شانه زده، و به موى مشكبوى خود روغن ماليده، و در دو لباس: ازار و ردآء، بعد از نماز ظهر به سوى ذوالحليفه كه در يك فرسخى مدينه است‏حركت كرد و نماز عصر را در آنجا بطور قصر (دو ركعت) بجاى آورد، و در مدينه بجاى خود ابودجانه سماك بن حرشه ساعدى و يا سباع بن عرفطه غفارى را گماشت. [56]

حضرت فاطمه زهراء سلام الله عليها با زوجات رسول الله همگى در ذو الحليفه محرم شدند، و تلبيه گفتند، و چون حج آنها حج افراد بود، و با خود هدى (شتر و يا گاو و يا گوسفند) نياورده بودند، فلهذا عقد احرامشان به تلبيه بود.آنگاه در هودجهانشسته و عازم رحيل شدند، و تمام نه نفر از زن‏هاى حضرت رسول در اين سفر بودند.

و ليكن رسول خدا با خود هدى آوردند، و آن عبارت بود از يكصد شتر، و يا شصت و شش نفر، و يا شصت و چهار نفر، و يا شصت و سه نفر، كه با هديى كه امير المؤمنين عليه السلام از جانب يمن آوردند، و مقدار آن سى و اندى بود، مجموعا به يكصد نفر بالغ شد.

از اين شترهائى كه رسول الله با خود آورده بودند يكى را به دست مبارك خود در ذو الحليفه اشعار و تقليد كردند [57] ، و بقيه را دستور دادند كه اشعار و تقليد كنند و عقد حج رسول الله كه حج قران بود به اشعار و تقليد شد.آنگاه بر روى ناقه قصواى خود سوار شده، و به راه افتادند، و همينكه ناقه در حركت افتاد و حضرت به بيابان رسيدند، صدا به تلبيه بلند كردند [58] :

لبيك! اللهم لبيك! لبيك لا شريك لك لبيك! ان الحمد و النعمة لك و الملك! لا شريك لك! [59]

آرى! آرى! اجابت كردم دعوت تو را دوبار، اجابة بعد اجابة! اى پروردگار من! اجابت كردم بعد از اجابت! اجابت كردم بعد از اجابت! هيچ گونه شريك و انبازى براى تو نيست! اجابت كردم بعد از اجابت! و حقا كه تمام مراتب و درجات حمد و سپاس و نعمت و سلطنت، اختصاص به تو دارد! شريك و انبازى براى تو نيست!

بارى در ذوالحليفه اسماء بنت عميس [60] كه در آنوقت در حباله نكاح ابو بكربود محمد بن ابى بكر را زائيد. [61] اسماء به رسول الله پيغام داد كه چه كنم و تكليف من با احرام چيست؟ !

حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم دستور دادند كه احرام ببند و تلبيه بگو! و مقدارى پنبه با خود بردار و با كمربندى خود را ببند، و تلبيه براى احرام حج‏بگو! [62]

حضرت صادق عليه السلام فرمودند: در زائيدن اسماء بركتى بود براى زنان، براى آنانكه بزايند، و يا به عادت حيض مبتلا شوند، كه در اينصورت به همان عملى كه رسول خدا به او دستور دادند عمل مى‏كنند و بدون هيچگونه خللى حج‏خود را انجام مى‏دهند. [63]

اسماء با همين حال وارد مكه شد، و چون مدت نفاس او گذشت، با آنكه هنوز خون قطع نشده بود حضرت رسول دستور دادند كه طواف كند و نماز بخواند، و او هم طبق دستور رسول خدا عمل نمود. [64]

بارى حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم آن شب را در ذوالحليفه به خاطر اسمآء توقف‏كردند، [65] و فردا صبح به راه افتادند، و مسلمانان به راه افتادند.عجيب منظره‏اى است.در اين بيابان پهناور تا چشم كار مى‏كند سواره و پياده، در جلو، و پشت‏سر، و اطراف رسول الله، همه احرام بسته و غسل كرده، و صداى لبيك از هر سو به گوش مى‏رسد، و دل‏ها در عشق جذبات آن اسم اعظم الهى در معراج است.اينك رسول الله است كه با جذبه مغناطيسى الهى اين امت را حركت داده، و سر و پا برهنه در اين وادى پهناور در عشق حضرت محبوب ازلى خداى سرمدى به راه انداخته است، همه مى‏گويند: لبيك اللهم لبيك! لبيك لا شريك لك لبيك.

بازگشت به فهرست

کیفیت حرکت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم در سفر حجة الوداع

ابن جوزى ابو الفرج گويد: از حضرت جعفر بن محمد از پدرش عليهما السلام روايت است كه: از جابر بن عبد الله انصارى پرسيدم كه حج رسول خدا را براى من بيان كن!

جابر گفت: رسول خدا مدت نه سال كه در مدينه درنگ نموده بود، حج نكرد، و پس از اين مدت در سال دهم اعلان فرمود كه رسول الله در اين سال قصد حج دارد.افراد بشر بسيارى به مدينه روى آوردند و همگى مى‏خواستند به رسول خدا اقتداء و ايتمام كنند، و عمل خودشان را عينا طبق عمل آن حضرت قرار دهند.

جابر گويد: ما با رسول خدا از مدينه بيرون آمديم تا به ذو الحليفه رسيديم، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در مسجد آنجا دو ركعت نماز گزارد و سپس سوار ناقه قصوا شد، و چون ناقه، آن حضرت را در ميان بيابان آورد، من نظر كردم ديدم: تا جائى كه سوى چشم من مى‏بيند، در جلوى آن حضرت سواره و پياده است، و در طرف راست آن حضرت اينچنين است، و در طرف چپ او اينچنين است، و در طرف پشت‏سر اينچنين است.

پس رسول خدا صدا به كلمه توحيد گشود و زبان باز كرد: لبيك اللهم لبيك، لبيك لا شريك لك لبيك، ان الحمد و النعمة لك و الملك لا شريك لك. [66]

آنگاه مى‏بينيم: اين حاكم بر دل‏ها، و مسيطر بر قلوب، و مهيمن بر ارواح‏كه اين سيل عظيم از انبوه جمعيت را پروانه وار به دور خود جمع كرده، و چون شمع در عشق جمال لايزالى در احتراق آورده است، خود بر روى شتر سرخ مويى سوار شده كه فقط يك جل كهنه و فرسوده بر روى آن شتر انداخته شده است، و با خود فقط يك قطيفه دارد، كه از شدت كهنگى، الياف برجسته آن سائيده شده، و از بين رفته، و معلوم نيست كه چهار درهم ارزش داشته باشد.

ابن كثير دمشقى از حافظ ابو بكر بزار با سند خود از انس آورده است كه: ان النبي صلى الله عليه [و آله] و سلم حج على رحل رث و تحته قطيفة و قال: حجة لا رياء فيها و لا سمعة [67].

«رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم حج‏خود را بر روى جلى كهنه و فرسوده بجاى آورد، و زيرانداز او فقط يك قطيفه بود، و مى‏فرمود: اين حجى است كه در آن ريا و خودنمائى و شهرت طلبى نيست‏».

و حافظ ابو يعلى موصلى از انس آورده است كه قال: حج رسول الله صلى الله عليه [و آله] و آله و سلم على رحل رث و قطيفة تساوى - اولا تساوى - اربعة دراهم، فقال: اللهم حجة لا رياء فيها. [68]

«رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، حج كردند بر روى پلاس كهنه و بى ارزشى، و بر روى قطيفه‏اى كه ارزش آن چهار درهم بود - يا چهار درهم ارزش نداشت - و مى‏گفت: بار پروردگارا اين حجى است كه در آن خودنمائى نيست‏».

بايد دانست كه همين رسول اللهى كه بر روى پلاس كهنه و قطيفه بى ارزشى حج مى‏كند، براى هدى و قربانى در راه خدا و اطعام مساكين و مستمندان با خود صد شتر مى‏برد، و همه را نحر مى‏كند، و به فقرا و مستمندان تقسيم مى‏كند، و به امير المؤمنين مى‏فرمايد: حتى پوست و جل شترها را به قصاب مده! و همه را در راه خدا انفاق كن! اين است مقتداى ما.

و لكم فى رسول الله اسوة حسنة لمن كان يرجوا الله و اليوم الآخرو ذكر الله كثيرا. [69]

اما اغنياى ما كه حج مى‏كنند از كشتن يك گوسفند در منى تجاوز نمى‏نمايند، و بنده به خاطر ندارم و نشنيده‏ام كه كسى از همكيشان ما در منى شتر كشته باشد، با آنكه مخارج اياب و ذهاب، سنگين و ثروت نيز در درجه بالا باشد.

بازگشت به فهرست

اعتراض عایشه به رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم

در «سيره حلبيه‏» آورده است كه بعضى نقل كرده‏اند كه شتر عائشه تندرو و سريع السير بود، و بارش سبك.ولى شتر صفيه (يكى ديگر از زوجات رسول الله) كندرو بود، و بارش سنگين.فلهذا پيوسته شتر صفيه از قافله عقب مى‏ماند.

و بنابراين حضرت رسول الله دستور دادند كه بار صفيه را بر شتر عائشه گذاردند، و بار عائشه را بر شتر صفيه.و چون چنين كردند، رسول خدا براى استمالت و عطف خاطر عائشه به نزد او آمدند و گفتند: يا ام عبد الله! بار تو سبك بود و شتر تو سريع السير! و بار صفيه سنگين بود و شتر او بطى‏ء السير! و بدين جهت موجب كندى حركت قافله بود، كه ملاحظه مى‏كرديد، و بجهت هماهنگى با شتر صفيه، قافله از حركت مى‏ماند، و ما بار تو را بر شتر او، و بار او را بر شتر تو نهاديم تا تعادل برقرار شود، و قافله بتواند به سير خود ادامه دهد!

عائشه گفت: تو چنين مى‏انديشى كه رسول خدا هستى؟ !

حضرت گفتند: يا ام عبد الله! آيا تو در شك هستى كه من رسول خدا هستم؟ !

عائشه گفت: پس چرا حالت اينطور شده است كه عدالت نمى‏كنى؟ !

عائشه مى‏گويد: در ابو بكر پدرم حدت و تندى بود، و سيلى بر چهره من زد، و رسول خدا ابو بكر را ملامت كردند كه چرا سيلى زدى؟ !

ابو بكر گفت: مگر نشنيدى كه چه گفت؟ !

رسول خدا فرمود: دعها فان المراة الغيراء لا يعرف اعلى الوادى من اسفله. [70]

«او را به حال خود بازگذار! چون زن شخصيت طلب، بالاى وادى و بيابان را از پائين آن تميز نمى‏دهد و فرق نمى‏گذارد».و از احمد بن حنبل با اسناد خود از اسمآء بنت ابى بكر آورده‏اند كه: چون فرود آمدند در مكانى كه آن را عرج مى‏گفتند، شترى كه بر روى آن توشه سفر رسول الله بود گم شد، و بر روى آن شتر توشه سفر ابوبكر نيز بود.و نگهبان آن شتر، غلام ابوبكر بود.

ابوبكر به غلام خود گفت: شترت كجاست؟ ! غلام گفت: ديشب آن را گم كرده‏ام!

ابوبكر در حالتى كه عصبانيت و حدت بر او چيره شده بود، گفت: يك عدد شتر، تو آن را هم گم مى‏كنى، و شروع كرد با شلاق و تازيانه به غلام خود زدن، و رسول خدا مى‏گفت: نگاه كنيد به اين محرم و ببينيد در حال احرام چه مى‏كند؟ ! و خود رسول الله تبسم مى‏كرد و زياده بر اين چيزى نگفت. [71]

بعضى از اصحاب چون آگاه شدند كه زامله رسول الله (شتر با بار توشه) گم شده است قدرى حيس آوردند (غذائى كه با آرد و روغن و خرما تهيه مى‏كنند) و در مقابل آن حضرت گذاردند.حضرت به ابو بكر كه به شدت به غلام غيظ كرده بود، فرمودند: اى ابوبكر آسان بگير بر خود! كار نه به دست ماست و نه به دست تو! و اين غلام بسيار مراقب و مواظب بود و اهتمام داشت كه شتر گم نشود.

و اينك اين غذاى طيب و پاكيزه را خداوند آورده است، و اين بجاى آن غذائى است كه با زامله بود.

حضرت رسول الله و ابوبكر و هر كس كه با آن دو نفر بودند، از آن غذا خوردند، و همگى سير شدند.و در اينحال صفوان بن معطل كه وظيفه او دنباله‏دارى قافله بود، آمد و شتر گم شده را آورد كه بر روى آن زامله و توشه بود، و آن شتر را در منزلگاه رسول الله خوابانيد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به ابوبكر گفتند: حالا نظر كن و ببين آيا از متاع تو چيزى مفقود شده است؟ !

ابوبكر گفت: چيزى گم نشده است مگر يك قعب (كاسه بزرگ) كه با آن‏آب مى‏خورديم!

غلام گفت: آن قعب با من است، و گم نشده است.

چون خبر گم شدن زامله رسول الله به سعد بن عبادة و فرزندش قيس بن سعد رسيد، ايشان براى رسول الله زامله و توشه سفر كامل آوردند، و هر كدام از آن دو پدر و پسر گفتند: يا رسول الله چنين خبردار شديم كه: زامله شما گم شده است، و اينك اين توشه سفر به جاى توشه گم شده باشد!

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: خداوند توشه ما را به ما رسانيد! شما توشه خود را برداريد و برگردانيد! خداوند به هر دو نفر شما بركت دهد! [72]

بازگشت به فهرست

مکانهایی که رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم در سفر حج پیمودند

مقريزي گويد: روز يكشنبه بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به يلملم [73] رسيدند، و از آنجا حركت كرده و شام را در شرف السيالة خوردند، و در همان جا نماز مغرب و عشآء را بجاى آوردند، و سپس به راه افتاده و نماز صبح را در عرق الظبية خواندند، و سپس در روحآء وارد شدند، و از روحآء نيز گذشته و نماز عصر را در منصرف گزاردند، و نماز مغرب و عشآء را در متعشى خواندند و آنجا هم شام خوردند، و نمازصبح را در اثايه بجاى آوردند، و در صبح سه شنبه به عرج رسيدند، و در عرج كه همان گردنه جحفه است در دهان شتران حجام [74] نهادند، و در روز چهارشنبه به سقيا رسيدند، و صبح پنجشنبه در ابوآء بودند، و نماز را در آنجا گزاردند، و در روز جمعه به جحفة وارد شدند و از آنجا به قديد وارد شدند، و در روز شنبه آنجا بودند و روز يكشنبه به عسفان رسيدند و از آنجا كه حركت كرده و به غميم رسيدند، حاجيهاى پياده‏رو، در مقابل آن حضرت صف كشيده، و از راه رفتن شكايت كردند، حضرت دستور دادند كه آنها بطور نسلان بروند (قدم رو، و حركت‏سريعى است كه به حد دويدن نمى‏رسد) و چون پيادگان چنين كردند، در خود احساس راحتى نمودند، و در روز دوشنبه به مر الظهران رسيدند، و از آنجا حركت نكردند تا شب فرا رسيد و در سرف آفتاب غروب كرد و نماز مغرب را نخواندند تا داخل مكه شدند، و چون به ثنيتين رسيدند (دو گردنه است نزديك به هم متصل به مكه) در بين آن دو گردنه شب را به روز آوردند، و در روز سه شنبه داخل مكه شدند. [75]

و نيز در «طبقات‏» آورده است كه: رسول خدا در روز دوشنبه به مر الظهران رسيدند و آفتاب بر آن حضرت در سرف غروب كرد، و چون صبح شد غسل كرده، و در وقت روز داخل مكه شدند. [76] و البته مى‏دانيم كه چون پنجشنبه اول ماه ذو الحجة بوده است، روز ورود آن حضرت به مكه كه روز سه‏شنبه است‏ششم ذوالحجة خواهد بود.

بارى حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم در سرف كه در شش ميلى مكه است نزول كردند.در آنجا به تمام حجاج امر كردند كه نيت‏خود را از حج‏به عمره برگردانند، و به نيت عمره تلبيه گويند، و وارد مكه كه مى‏شوند عمل عمره بجاى آورند، مگر آن كسانى كه با خود هدى (قربانى، اعم از شتر و گاو و گوسفند) آورده‏اند كه آنها به همان نيت‏حج‏باقى باشند، تا هدى خود را به محلش در منى رسانيده، و در آنجاقربانى كنند، و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و جمعى از مردم با خود هدى آورده بودند. [77]

حضرت فاطمه زهرآء سلام الله عليها، و جميع زن‏هاى مؤمنات، و نه تن زوجات رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم همگى نيت‏هاى خود را از حج افراد به عمره مبدل كرده و بدين قصد تلبيه گفتند.

عائشه نيز به قصد عمره تلبيه گفته بود كه در همين منزل سرف حائض شد، و معلوم است كه حائض نمى‏تواند داخل مسجد الحرام شود، و طواف كند و نماز گزارد، و عمره نياز به طواف و نماز و دخول در مسجد دارد.

او مى‏گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمد و من گريه مى‏كردم، فرمود: چرا گريه مى‏كنى گويا حائض شده‏اى؟ ! گفتم: آرى! سوگند به خدا كه دوست داشتم در اين سفر با شما نيايم!

رسول خدا فرمود: چنين سخن مگوى! اين امرى است كه خداوند بر دختران آدم نوشته است، ضررى بر تو ندارد! تو هم از دختران آدمى! آنچه بر آنها نوشته شده، بر تو هم نوشته شده است!

تو تلبيه براى حج‏بگو! و عمره خود را واگذار! احرام براى حج‏ببند، و آنچه را كه شخص حاج بجا مى‏آورد، بجاى بياور! مگر آنكه طواف نمى‏كنى [78] ، و چون طاهر شدى طواف مى‏كنى، و از احرام حج‏بيرون مى‏آيى!

عائشه مى‏گويد: من داخل مكه شدم، ولى در مسجد الحرام نرفتم، و وقوف به عرفات نمودم با آنكه در حال حيض بودم، و چون طاهر شدم و آن در روز عيد قربان و يا در شامگاه عرفه بود، دور خانه خدا طواف كردم، و سعى بين صفا و مروه نمودم، حضرت رسول الله فرمود: از حج محل شدى و بيرون آمدى. [79]

اين فقط حجى بود كه عائشه انجام داد، حج افراد كه با آن عمره نبوده است، وليكن حضرت زهرآء سلام الله عليها و ساير زوجات رسول الله و زن‏هاى مسلمان به مجرد دخول در مكه عمره مفرده بجاى آوردند، و سپس محل شده و ازاحرام بيرون شدند، تا در روز هشتم ذوالحجة كه روز ترويه است از مكه احرام براى حج‏بسته، و به نيت‏حج افراد تلبيه گفتند و به عرفات آمدند، و در مشعر و منى مناسك حاج را انجام دادند، و در مكه طواف و نماز و سعى نموده، و حج‏خود را كامل نموده و سپس محل شدند، و بنابر اين در اين سفر يك عمره كامل و يك حج كامل بجا آوردند كه آن را حج تمتع گويند.

و چون حضرت رسول الله ايام حج را به پايان رسانيد، و بعد از ايام تشريق به مكه بازگشت، و در محصب [80] نزول فرمود، و نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را در آنجا انجام داد.عائشه گفت: اى رسول خدا! من از اينجا به مدينه باز گردم و فقط يك حج‏بجا آورده باشم كه با آن عمره نبوده باشد؟ !

حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم برادرش - عبد الرحمن بن ابى بكر - را طلب كردند، و گفتند: خواهرت را از حرم بيرون ببر، و محرم شده، و چون از طواف فارغ شديد، در اينجا كه محصب است‏بياييد! و بنابر اين يك عمره را خداوند مقدر فرمود.و در عبارت ديگرى آمده است كه:

ما چون از حرم بيرون شديم از تنعيم [81] به احرام عمره احرام بستيم بجاى آن عمره‏اى كه از من فوت شده بود [82] ، و در دل شب طواف را انجام داديم و سپس در محصب آمديم. [83]

رسول الله فرمود: آيا از انجام طواف خود فارغ شديد؟ ! عرض كرديم: آرى! [84] رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پس از آنكه در صبح سه شنبه غسل كرده به سوى مكه‏حركت كردند، و در وقتيكه خورشيد بالا آمده بود در وقت ضحى از ثنيه عليا (گردنه بالاى مكه) كه آنرا كدآء گويند (به فتح كاف و مد) وارد مكه شدند، و ثنيه كدآء همان محلى است كه از آنجا به مقبره مكه معلاة و الآن آنجا را جحون گويند سرازير مى‏شود.

بازگشت به فهرست

تکبیر رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم به هنگام دیدن بیت الله

و از باب عبد مناف، كه همان باب بنى شيبه است، و الآن به باب السلام معروف است وارد مسجد الحرام شدند، و چون نظرشان به كعبه - خانه خدا - افتاد دستهاى خود را بلند كرده [85] و تكبير گفتند و سپس گفتند: اللهم انت السلام، و منك السلام، فحينا ربنا بالسلام! اللهم زد هذا البيت تشريفا و تعظيما، و مهابة و برا، و زد من شرفه و كرمه ممن حجه او اعتمره تشريفا و تكريما و تعظيما و برا! [86]

«بار پروردگارا تو حقيقت ‏سلام و اسم سلام و عالم سلام و سلامتى و امن هستى! و سلام بر عالميان از ناحيه وجود اقدس تو افاضه مى‏شود! پس بار پروردگارا ما را با اسم سلام خود تحيت‏بخش! و وجود ما را سراسر از سلام و سلامت‏خود سرشار فرما.

بار پروردگارا بر شرافت و عظمت و مهابت و احسان اين خانه بيفزا! و از شرف و كرامت آن، بر شرافت و كرامت و عظمت و احسان كسانى كه حج آن را بجا مى‏آورند، و يا عمره آن را انجام مى‏دهند افزون كن‏» !

از جابر بن عبد الله روايت است كه چون وارد مكه شديم و آفتاب بر آمده بود، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تا در مسجد الحرام آمدند آنگاه شتر خود را خوابانيده و در داخل مسجد شدند و يكسره به سوى حجر الاسود رفتند، و آن را استلام نمودند، در حالى كه دو چشم آن حضرت پر از اشك شده و سرازير مى‏شد، و چون طواف كرده، و از آن فارغ شدند، حجر الاسود را بوسيدند، و دست‏هاى خود را بر آن ماليده، و به صورت خودماليدند. [87]

و از عكرمه از ابن عباس روايت است كه گفت: ديدم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بر حجر الاسود سجده كردند. [88]

و از شافعى روايت است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در كنار حجر الاسود رو بروى آن ايستادند و آن را استلام نموده و مدت درازى دو لب خود را بر حجر گذارده بودند.و هر وقت آن حضرت استلام مى‏كردند، مى‏گفتند: بسم الله و الله اكبر.و به عمر گفتند: انك رجل قوى لا تزاحم على الحجر (اى الاسود) تؤذى الضعيف، ان وجدت خلوة فاستلمه و الا فاستقبله و هلل و كبر [89].

«تو مردى قوى هستى، و ضعيف را اذيت مى‏كنى! با روى آوردن به حجر الاسود مردم را زحمت مده! اگر مكان را خلوت يافتى، بر آن دست‏بكش! و اگر نه رو بروى آن بايست و تهليل و تكبير بگوى!» و پس از طواف، حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم، در پشت مقام حضرت ابراهيم دو ركعت نمازگزاردند، و در ركعت اول سوره قل يا ايها الكافرون، و در ركعت دوم سوره قل هو الله احد را قرائت كردند، و به سوى زمزم آمده، دلوى از آب براى حضرت در آوردند، حضرت از آب زمزم آشاميدند و بقيه آب دهان را در دلو ريخته، و سپس دلو را در چاه زمزم خالى كردند، و گفتند: اگر مردم آب كشيدن از زمزم را با دست‏خود سنتى نمى‏گرفتند، من با دست‏خودم از چاه آب مى‏كشيدم.

سپس آن حضرت به حجر الاسود بازگشتند و آن را استلام نمودند و به سوى كوه صفا رفتند، و اين آيه را تلاوت كردند:

ان الصفا و المروة من شعائر الله فمن حج البيت او اعتمر فلا جناح عليه ان يطوف بهما و من تطوع خيرا فان الله شاكر عليم. (آيه 158 از سوره 2: بقره) «بدرستى كه كوه صفا و كوه مروه از شعائر الله است، پس هر كس كه حج‏خانه خدا بجا آورد، و يا آنكه عمره را انجام دهد، باكى بر او نيست كه بين اين دو كوه سعى كند، و هر كس متصدى كار خير شود خداوند شكر گزار و به كار او داناست. [90]

آنگاه فرمود: ابدأ بما بدا الله[91] (. «من ابتدا مى‏كنم از صفا كه خداوند هم در كلام خود به صفا ابتدا نموده است‏».و از صفا بالا آمد بطورى كه خانه خدا ديده مى‏شد، روى خود را به بيت الله نموده، و سه بار گفت: الله اكبر الله اكبر الله اكبر و پس از آن تهليل گفت و سپس گفت: لا اله الا الله وحده لا شريك له، له الملك و له الحمد، يحيى و يميت، و هو على كل شى‏ء قدير، لا اله الا الله وحده، انجز وعده، و نصر عبده، و هزم الاحزاب وحده.و سپس دعا كرد و پس از آن، دوبار مثل آنچه را كه از تكبير و تهليل و دعا بر زبان جارى كرده بود بر زبان جارى كرده كه مجموعا سه بار شد.

آنگاه از صفا پايين آمده و به سمت مروه حركت كرد، تا موقعى كه قدم هايش در رفتن مستقر شد در ميان وادى و بطن مسيل [92] شروع كرد بطور رمل (قدم رو) راه رفتن تا آنكه از بطن مسيل چون بالا آمد بطور راه رفتن عادى حركت كرد تا به مروه رسيد.

رسول خدا از مروه بالا رفت تا خانه خدا ديده مى‏شد و روى خود را به بيت‏نموده آنچه را كه از تكبير و تهليل و دعا در بالاى صفا بجا آوردند در اينجا نيز به همان مقدار بجاى آورده، و پس از آن به سوى صفا حركت كردند و چون به همان مكان اول - بطن مسيل - رسيدند هروله كنان حركت كرده تا از مسيل خارج شدند و بر صفا بالا رفته و پس از استقبال بيت الله و تكبير و تهليل و دعا به همان مقدار دفعه اول باز از صفا پائين آمده و به همان كيفيت دفعه اول از حركت هروله و حركت عادى در همان مواضع مخصوص به بالاى مروه رفتند و به همان ترتيب استقبال نموده و دعا و تكبير گفتند.و اين رفت و آمد ادامه داشت تا هفت نوبت‏شد كه در نوبت هفتم بر فراز كوه مروه ختم شد
جدا بودن حج وعمره هاي قبل از حجه الوداع
بايد دانست كه تا آن زمان، عمل عمره و عمل حج دو عمل مستقل و به تمام معنى جدا از يكديگر بوده‏اند.

عمل حج عبارت بود از: احرام از ميقات، و وقوف در عرفات، و مشعر، و مناسك منى، و طواف خانه خدا، و نماز، و سعى بين صفا و مروه، و البته اين عمل در ماههاى بخصوص و تعيين شده براى حج صورت مى‏گرفت.

الحج اشهر معلومات (آيه 196، از سوره 2: بقره).

«حج را بايد در ماههاى معلوم و معين شده (شوال و ذوالقعده و ذو الحجة) بجاى آورد».و در ساير اوقات اگر كسى براى حج احرام مى‏بست‏باطل بود.

و عمل عمره عبارت بود از: احرام از ميقات، و طواف بيت الله الحرام، و نماز، و سعى بين صفا و مروه، و حلق يا تقصير.و اين عمل وقت مشخصى نداشت، بلكه در هر يك از ماههاى سال و در شب و روز بدون تعيين روز خاصى و يا شب معينى صورت مى‏گرفت.

و چون حج از طرف خدا به عنوان فريضه، واجب شد:

و لله على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا (آيه 97 از سوره 3: آل عمران). «و از براى خدا بر عهده مردم است، كه كسانى كه راه تمكن و طريق قدرتى براى رفتن به خانه خدا را دارند، حج‏خانه او را انجام دهند».

بر هر كس كه متمكن بود در يكى از ماههاى حج: شوال و ذوالقعدة و تا هشت روز از ذو الحجة محرم شود، و خود را در ظهر روز نهم به عرفات رساند، و مناسك حج را انجام دهد، واجب بود كه بر اين عمل قيام كند.

و در طول مدت سال، نيز هر كس متمكن مى‏شد از بجا آوردن عمره، بر او واجب بود كه در همان وقت، از ميقات محرم شود و به مكه رود، و عمل عمره را انجام دهد.

البته عمره كار نسبة آسانى بود، زيرا احرام بستن از ميقات و به مكه در آمدن و چند ساعتى در حال احرام در مكه باقى ماندن تا عمل عمره به پايان رسد، كار بسيار مشكلى نبود.

ولى حج كار بسيار مشكلى بود، زيرا كسى كه احرام به حج مى‏بست، نمى‏توانست از احرام بيرون آيد، مگر آنكه روز عيد قربان در منى قربانى كند، و سر بتراشد، و طواف را انجام دهد.و اين مستلزم گذشت زمان، و باقى ماندن در احرام به مدت مديدى بود.زيرا همانطور كه دانستيم افرادى كه مى‏خواستند حج كنند، مى‏توانستند از روز اول ماه شوال كه عيد فطر است از ميقات محرم شوند و به سوى مكه رهسپار گردند، و پس از ورود در مكه و بجا آوردن طواف و نماز و سعى مى‏بايست‏حلق و تقصير نكنند، و در لباس احرام باقى باشند، و از زنان دورى گزينند، و از ساير محرمات در احرام خوددارى كنند و همينطور صبر كنند تا عرفه و مشعر بگذرد، و روز قربان برسد، آنگاه از احرام بيرون آمده و با طواف مكه بكلى محل شوند.و چه بسا هفتاد روز در احرام بودند.و اين كار بسيار مشكل بود خصوصا براى مسافر، و بالاخص در هواى گرم مكه كه غالب اوقات گرم است.

در دين مقدس اسلام كه أعمال و تكاليف روي اساس دشواري و صعوبت پايه گذاري نشده است؛ چنين تكليفي مشكل بود. و از طرفي مي دانيم كه هفتاد روز در احرام بودن، خصوصاً براي جوان در هواي گرم كه حرارت غريزي بدن بالا مي رود، و ميل به همسر زياد مي گردد، چه بسا تاب و تحمّل را از دست مي گرفت؛ و افرادي كه با زنانشان به حجّ مشرّف شده و در حال احرام بودند؛ وادار بدين عمل زناشوئي مي شدند؛ و حجّشان باطل مي شد، و علاوه كفّاره نيز بر آنان تعلّق مي گرفت؛ و يا خداي نكرده أفرادي كه با زنهاي خود نبوده اند مبتلا به زنا و عمل قبيح مي شدند؛ و آن وقت يك چنين عمل روحاني و حجّي كه صرفاً عمل روح انگيز و نورآور است؛ دچار ديو ظلمت شهوت مي گشت؛ و موجب افسردگي و تاريكي مي شد.

و نيز به جهات مختفية از ما كه ما نمي دانيم، و خدا و رسول او بهتر مي دانند، رسول خدا در اين سفر از طرف حضرت ذات ذوالجلال مأمور مي شود، كه براي غير أهل حرم و قرآء نزديك به حرم، حجّ را داخل عمره كند؛ و هر دو را عمل واحدي قرار دهد؛ بدين طريق كه كساني كه از ميقات محرم مي شوند در حجّ هاي وجوبي خود؛ از ميقات به قصد حجّ محرم نشوند؛ بلكه به قصد عمره محرم شوند و تلبيه گويند.

و در مكّه آمده، و عمره را كه چند ساعتي بيشتر وقت نمي برد، بجاي آورند. و بدون احرام باقي بوده باشند تا روز هشتم ذوالحجّه كه روز حركت به مني و عرفات است. در اين صورت از مكّه به قصد حجّ محرم شوند و تلبيه گويند؛ و به عرفات و مشعر و مني روند، و مناسك خود را انجام دهند؛ و در اين صورت هم عمره بجاي آورده اند و هم حجّ؛ و در عين حال، زمان احرام كه مستلزم مشكلاتي است، طويل نبوده است؛ زيرا در عمره فقط عبارت بوده از زمان سير از ميقات تا مكّه و مدّت زمان أعمال عمره كه چند ساعت بيشتر وقت لازم ندارد؛ و زمان حجّ نيز عبارت بوده از روز نهم تا روز دوازدهم كه مناسك خود را به پايان مي رسانند؛ و اين هم زمان مديدي نيست، و اين را حجّ تمتّع گويند؛ زيرا شخص حاجي پس از انجام عمرة خود تا وقت فرا رسيدن زمان حجّ مي تواند از زنان و از ساير محرّمات در احال احرام بهره مند شود؛ به خلاف حجّي كه از ميقات محرم شده و فقطّ حج انجام مي داد، كه آن را حجّ افراد گويند، اگر حاجي با خود هدي همراه نداشته باشد؛ و حجّ قران گويند اگر با خود قرباني و هدي به همراه ببرد.

و عمره أي، را كه نيز به تنهائي بجا آورده شود؛ و به دنبال آن حجّ نبوده باشد عمردة مفرده گويند.

باري رسول الله (ص) در اين سفر به قصد حجّ حركت كردند و تمام مؤمنين و مؤمنات به قصد حجّ حركت كردند و به قرآء و ولايات نوشتند كه رسول الله قصد حجّ دارد و نيز خود رسول الله در نامه اي، به امير المؤمنين (ع) كه از طرف آن حضرت براي انجام مأموريّت به يمن رفته بودند، نوشتند كه: من قصد حجّ دارم؛ و اصولاً سخني از عمره در ميان نبود، و در قوّة متخيّلة كسي خطور نداشت. همه به قصد حجّ احرام بستند و تلبيه گفتند؛ و به سوي مكّه سرازير شدند. [94]

ولي همانطور كه ديديم در منزلگاه سرف كه در شش ميلي مكّه است رسول خدا دستور دادند كه هر كس با خود قرباني آورده است به همان قصد حجّ باقي باشد و تلبيه را به قصد حجّ بگويد؛ و هر كس با خود قرباني نياورده است نيّتش را از حجّ بر گرداند و به قصد عمره تلبيه بگويد.

رسول خدا كه با خود شتر به قرباني همراه داشت، به همين قصد حجّ باقي بود، و تلبيه به همان نيّت مي فرمود، تا چون به مكّه رسيد تلبيه را قطع كرد؛ زيرا در درون خانه آمد و به مقصود رسيد. و اينك كه طواف را بجاي آورده، و نماز طواف را نيز گزارده، و سعي بين صفا و مروه را كه مسلمين از بجا آوردن آن ابا داشتند، احيا فرموده؛ و خود سعي فرموده، و پيوسته أمر به سعي مي فرموده است، [95]

و الآن سعي خود را بپايان رسانيده، و بر فراز كوه مروه ايستاده است؛ فرمود: أي، مسلمانان اينك جبرائيل نازل شده،[96] و أمر مي كند از جانب خداوند كه هر كس با خود هدي همراه نياورده است محلّ شود و از احرام بيرون آيد؛ يعني آن كساني كه أمر آن حضرت را در سرف نشنيده اند از كساني كه با خود هدي نياورده اند، به احرام عمره محرم شده و تلبيه به قصد عمره گويند؛ و اينك اين عمل خود را از طواف و سعي از اعمال عمره قرار دادهو تقصير كنند؛ و از احرام بيرون آيند؛ و آن كساني كه با خود هدي آورده اند بايد به احرام باقي باشند تا هدي خود را در محلّش كه مني است نحر و يا ذبح كنند. [97]

بازگشت به فهرست

اعتراض بعض اصحاب درباره حج تمتع
در«سيرة حلبيّه» آورده است كه: سهيلي گفته است: هيچ كس از اصحاب آن حضرت با خود هدي همراه نياورده بود مگر طلحه بن عبدالله، و همچنين أمير المؤمنين علي بن ابيطالب عليه السّلام كه از يمن آمده بود و با خود هدي آورده بود. [98]

رسول الله فرمود: آن كساني كه هدي نياورده اند، آنچه را كه لازمة عمره است، انجام دهند و سپس محلّ شوند؛ يعني بعد از تقصير؛ و چون به عمل عمره معتمر شده، و حالا خارج شده اند، آنچه را كه براي محرم حرام است از آميزش و همبستر شدن با زنان و استعمال بوي خوش و پوشيدن لباس دوخته براي آنها حلال است و همينطور باقي بمانند تا روز ترويه (هشتم) و در آن روز از مكّه، براي حجّ احرام مي بندند و تلبيه مي گويند.

بعضي از صحابه اعتراض كردند و گفتند: نَنْطلقُ إلَي مِنَي وَ ذَكَرُ أحَدِنَا يَقْطُرُ؟ و در لفظ ديگر آمده است: وَ فَرجُهُ يَقْطُرُ مَنيّاً؟ اَيْ قَدْ جَامَعَ النّسَاءَ. [99]

«چگونه ما به مِني برويم، در حاليكه از اين احرام خود بيرون آمده، و از آلت رجوليّت يكي از ما قطرات مني جاري است؟ يعني با زنان مجامعت نموده است».

و عائشه گويند: رسول الله (ص) را با حال غضب مشاهده كردم؛ و از او پرسيدم: چه كسي شما را به غضب در آورده است؟! خداوند او را در آتش جهنّم بسوزاند!

فَقَالَ: أوَ مَا شَعُرْتِ أنّي أمَرْتُ النّاسَ بِأمرٍ فَاذَا هُم يَتَردّدُونَ. [100]

«حضرت فرمود: آيا مطلّع نشدي از اين قضيّه كه: من مردم را به عملي أمر كردم، و آنها در انجام اين أمر ترديد و شكّ مي كنند»!

چون سخن اين ضحابي به گوش رسول الله رسيد، براي ايراد خطبه قيام كرد فَحَمِد الله تَعَالَي فَقَالَ: أمَّا بَعْدُ فَتُعَلّمُونَ أيّهَا النّاسُ؟! لأنَا و اللهِ أعْلمُكُمْ بِاللهِ وَ أتْقَاكُمْ لَهُ؛ و لَوِ اسْتَقْبَلْتُ مِن أمْرِي مَا اسْتَدْ بَرْتُ مَا سُقْتُ هَدْياً وَ لأ حْلَلتُ. [101]

وَ فِي رِوَايهٍ قَالُوا: كَيْفَ نَجْعَلُهَا عُمْرَهً وَ قَدْ سَمّيْنَا الْحَجَّ؟

فَقَالَ صَلّي اللهُ عَلَيْهِ (وآله) وَ سلّم: اقْبَلُوا مَا أمرْتُكُمْ بِهِ، وَ اجْعَلُوا إهْلالَكُمْ بِالْحَجّ عُمْرهً، فَلَوْلا أنّي سُقْتُ الْهَدْي لَفَعَلْتُ مِثْلَ الَّذي أمَرْتُكُمْ بِهِ. فَفَعَلُوا وَ أهَلُّوا، فَفُسِخَ الْحَجُّ إلَي الْعُمْرهِ. [102]

«آنگاه حمد خداوند تعالي را بجاي آورد و فرمود: أمّا بعد، اي، مردم آيا شما خدا و رسول او را تعليم مي كنيد؟! سوگند به خدا كه من از همة شما به خدا داناترم؛ و تقوايم براي او بيشتر است! و اگر من مي دانستم از آنچه پيش آمد كرده است، در آن زماني كه گذشت، هيچگاه با خود هدي نمي آورم؛ و من هم محلّ مي شدم و از احرام بيرون مي آمدم»!

و در روايتي آمده است كه گفتند: چگونه ما اين عمل را عمره قرار دهيم، با آنكه ما به نام حجّ احرام بستيم؟! و اين عمل را حجّ ناميديم؟!

حضرت فرمود: آنچه را كه به شما أمر مي كنم بپذيريد! و اين تلبيه و نيّت خود را كه براي حجّ كرده ايد به عمره مبدّل كنيد! و اگر خود من هم با خود هدي نمي آوردم، مثل آنچه را كه به شما أمر كرده ام، خودم عمل مي نمودم؛ پس بجاي آوردند؛ و اهلال به عمره كردند؛ و حجّ در عمره داخل شد».

سُرَافُهُ بْنُ مَالِكِ بْنِ جُعْشُمٍ كِنَانِيّ از آن حضرت پرسيد كه: يَا رَسُولَ الله! مَتّعْتَنَا هَذِهِ لِعَامِنَا هَذا أمْ لِلأبَدِ؟! [103]

فَشَبّكَ (ص) أصَابِعَهُ؛ فَقَالَ: بَلْ لِلأبَدِ الأبَدِ دَخَلَتِ الْعُمَرهُ فِي الْحَجَّ هَكَذا إلَي يَوْمِ الْقِيَامَهِ. وَ في روايه: فَشَبَّكَ بَيْنَ أصَابِعِه وَاحِدَهً فِي اُخْرَي وَ قاَلَ: دَخَلَتِ الْعُمْرَه فِي الْحَجّ هَكَذَا _ مَرّتَيْنِ _ بَلْ لأبَدِ الأبَدِ. [104]

«اي رسول خدا! آيا اين تمتّعي كه ما را در اين سال نمودي (و بين عمره و حجّ، اجازة احلال و تمتّع دادي، و حجّ را داخل در عمره نمودي) فقطّ اختصاص به اين سال دارد، يا تا أبد ادامه دارد؟!

حضرت رسول خدا (ص) انگشتان خود را در هم داخل كرده و گفتند: بلكه تا أبد الآباد، تا روز قيامت، همينطور كه انگشتان دست من در هم داخل شده است، عمره داخل حجّ شد. و در روايتي آمده است كه:

رسول خدا دو مرتبه انگشتهاي دستها را يكي را در ديگري داخل نموده، و گفتند: اينطور عمره در حجّ تا أبد الآباد داخل شد».

و در «إعلام الوري» آورده است كه: قَامَ إلَيْه رَجُل مِنْ بَنِي عَدِيّ؛ وَ قَالَ: يَا رَسُولَ الله! أنخرجنّ الي مِنَي وَ رُؤُوسُنا تَقْطُرُ مِنَ النّسآءِ؟! فَقَالَ: إنّكَ لَنْ تُؤْمِنَ بَها حَتّي تَمُوتَ. [105]

مردي از قبيلة عديّ در مقابل رسول خدا برخاست، و گفت: اي، پيغمبر خدا آيا ما به سرزمين مني برويم؛ در حاليكه قطرات اب غسل جنابت از مواقعة با زنان از سرهاي ما مي ريزد؟!

حضرت رسول فرمودند: تو به اين قضيّه ايمان نمي آوري تا زماني كه بميري»!

در «ارشاد» مفيد آورده است كه چون رسول خدا فرمودند: هر كس با خود هدي نياورده است، احرام خود را در عمره قرار دهد و محّل شود؛ و هر كس با خود هدي آورده است بر احرام حجّ باقي بماند، بعضي از مردم موافقت كردند، و بعضي مخالفت نمودند؛ و در اين باره در ميان آنان كلمات مهمّي ردّ و بدل شد.

و بعضي از آنان مي گفتند: رَسُولُ اللهِ أشْعَثُ أغْبَرُ نَلْبَسُ الّثيَابَ وَ نَقْرُبُ النَّسَآءَ وَ نُدَهَّنُ؟ «رسول خدا با موهاي ژوليده و غبارآلود، در حال احرام است؛ ما چگونه لباس در تن كنيم و به زنان نزديك شويم؟ و روغن به بدن بماليم»؟ و بعضي ديگر مي گفتند: أمَا تَسْتَحْيُونَ؟ تَخْرُجُونَ وَ رُؤُوسُكمْ تَقْطُرُ مِنَ الْغُسْلِ وَ رَسُولُ اللهِ عَلَي إحْرَامِهِ؟! «آيا شما حيا نمي كنيد؟ و خجالت نمي كشيد؟ كه در بين مردم بيرون مي آييد، و قطرات آب غسل از سرهايتان مي ريزد؛ و رسول خدا در حال احرام است؟!»

فَأنْكَرَ رَسُولُ اللهِ (ص) عَلَي مَنْ خَالَفَ فِي ذَلِكَ؛ وَ قال: لَوْلا أنّي سُقْتُ الْهَدْيَ لأحْلَلتُ وَ جَعَلْتُهَا عُمْرَهً، فَمَنْ لَمْ يَسُقْ هَدْياً فَلْيحِلَّ. فَرَجَعَ قَوْمٌ وَ أقَامَ آخَرُونَ عَلَي الْخِلافِ؛ وَ كَانَ فِيمَنْ أقَامَ عَلَي الْخِلَافِ لِلنَّبيَّ عُمَرُبْنُ الْخَطَّابِ. فَاسْتَدْ عَاهُ رَسُولُ اللهِ وَ قَاَلَ لَهُ: مَالِي أرَاكَ يَا عُمَرُ مُحْرِماً؟ أسُقْتَ هَدْياً؟! قَالَ: لَمْ أسُقْ: قَالَ: فَلِمَ لا تُحِلُّ وَ قَدْ أمَرْتُ مَنْ لَمْ يَسُقْ بِالاحْلالِ؟!

فَقَالَ: وَاللهِ، يَا رَسُولَ اللهِ! لا أحْلَلْتُ وَ أنْتَ مُحْرِمٌ! فَقَالَ لَهُ النّبِيُّ: إنَّكَ لَمْ تُؤْمِنْ بِهَا حَتَّي تَمُوتَ. فَلِذَلِكَ أقَامَ عَلَي إنْكَارِ مُتْعَهِ الْحَجَّ حَتَّي رَقَا الْمِنْبَرَ فِي إمَارَتِهِ فَنَهيَ عَنْهَا نَهْيَاً مُجَدَّداً وَ تَوَعَّدَ عَلَيْهَا بِالْعِقَابِ. [106]

«حضرت رسول خدا، عمل مخالفين را زشت شمردند و گفتند: اگر من با خودم قرباني نمي آوردم، من هم از احرام حجّ بيرون مي آمدم، و آن را عمره قرار مي دادم؛ پس كسي كه با خود قرباني نياورده است، بايد از احرام بيرون آيد. جماعتي از كردارشان باز گشتند و محلّ شدند؛ و جماعتي ديگر بر كلام خود كه خلاف رسول خدا بود ايستادگي كردند؛ و از جمله كساني كه بر خلاف ايستادگي نمودند عمر بن خطّاب بود.

حضرت رسول، او را طلب كردند و گفتند: اي، عمر! چرا من تو را مي بينم كه محرم هستي؟! يا با خود هدي آورده أي؟! گفت: نه هدي نياورده ام! حضرت فرمودند: پس چرا از احرام بيرون نيامدي؟! و من أمر كردم به كساني كه قرباني همراه خود نياورده اند، محلّ شوند!

عمر گفت: اي، رسول خدا! سوگند به خدا تا تو در احرام هستي، من محلّ نخواهم شد! حضرت رسول به او فرمودند: تو به اين عمل ايمان نمي آوري تا وقتي كه بميري. و روي همين جهت بر انكار تمتّع در حال حجّ ايستادگي كرد تا هنگامي كه در زمان حكومت خود به منبر بالا رفت و مجدّداً از آن نهي كرد و تهديد كرد بر آن كساني كه از ميقات، احرام عمره در زمان حجّ ببندند و تمتع بجاي آورند؛ آنها را عذاب كند و حدّ بر آنها جاري نمايد